یکی بود یکی نبود . روزی روزگاری در یک باغ زیبا و بزرگ ، گربه پشمالویی زندگی می کرد .او تنهای تنها بود . همیشه با حسرت به گنجشک ها که روی درخت با هم بازی می کردند نگاه می کرد .
سعی کرد به پرندگان نزدیک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و از او دور شدند.
پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با آنها بازی کنم . از آن روز به بعد ، تنها آرزوی گربه پشمالو پرواز کردن بود .
آرزوی گربه پشمالو را فرشته ای کوچک شنید . شب به کنار گربه آمد و با عصای جادوئی خود به شانه های گربه زد .
صبح که گربه کوچولو از خواب بیدار شد احساس کرد چیزی روی شانه هایش سنگینی می کند .وقتی دو بال قشنگ در دو طرف بدنش دید خیلی تعجب کرد و بسیار خوشحال شد.
خواست پرواز کند ولی بلد نبود .
از آن روز به بعد گربه پشمالو روزهای زیادی تمرین کرد و زمین خورد تا بالاخره پرواز کردن را یاد گرفت .
روزی در آسمان چرخی زد و روی درختی کنار پرنده ها نشست ، وقتی پرنده ها متوجه گربه شدند ، از وحشت جیغ کشیدند و بر سر گربه ریختند و تا آنجا که می توانستند به او نوک زدند . گربه که از رفتارآنها جا خورده بود و فکر هچچنین روزی را نمی کرد از بالای درخت محکم به زمین افتاد .
یکی از بالهایش در اثر این افتادن شکسته بود و بسیار درد می کرد.
شب شده بود ولی گربه پشمالو از درد نمی توانست بخوابد و مرتب ناله می کرد .
فرشته کوچولو دیگر طاقت نیاورد ، خودش را سریع به گربه رساند .
فرشته به او گفت : هر کسی باید همانطور که خلق شده ، زندگی کند . معلوم است که این پرنده ها از دیدن تو می ترسند و به تو آزار می رسانند . پرواز کردن کار گربه نیست . تو بایدروی زمین بگردی و دوستانی برای خودت پیدا کنی .
بعد با عصای جادویی خود به بال گربه پشمالو زد و رفت.
صبح که گربه پشمالو از خواب بیدار شد دیگر از بالها خبری نبود . اما اصلا ناراحت نشد .
یاد حرف های فرشته مهربان افتاد . به راه افتاد تا دوستی مناسب در زمین برای خود پیدا کند .
به انتهای باغ رسید . خانه بسیار زیبایی در گوشه باغ قرار داشت . خودش را به خانه رساند و کنار پنجره نشست .
در اتاق دختر کوچکی وقتی صدای میو میوی گربه را شنید ، با خوشحالی به کنار پنجره آمد . دختر کوچولو گربه را بغل کرد و به او گفت : گربه تپلی دلت می خواد پیش من بمانی . من هم مثل تو تنها هستم و هم بازی ندارم . اگر پیشم بمانی هر روز شیر خوشمزه بهت می دم .
گربه پشمالو که از دوستی با این دختر زیبا و مهربان خوشحال بود میو میوی کرد و خودش را به دخترک چسباند و آنها سال ی زیادی در کنار هم زندگی کردند.
فروشگاه اینترنتی اسباب بازی ، کلیه حقوق این سایت متعلق به بازی دان می باشد و کپی برداری از تصاویر و مطالب آن پیگرد قانونی دارد. «تمامی کالاها و خدمات این فروشگاه، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.»