عنوان : کودک و تفکراقتصادی
📝استاد سلطانی
در این مبحث ما بیشترین چالش را با ذهن شما خواهیم داشت چون صحبت های ما در این مبحث کاملاً و 180 درجه با هنجارهای جامعه متفاوت است. اصلاً قصد مقصریابی نداریم بنابراین مطالب را با درک مسئول و بدون قضاوت بررسی کنید. این مبحث #ریشهی_تمام_مشکلاتی که ما با فرزاندانمان داریم، بررسی خواهد شد.
وقتی حرف از اقتصاد می زنیم یاد بورس و سهام و عرضه و تقاضا و غیره می افتیم. این ها علم اقتصاد هستند در حالی که من می خواهم از تفکر اقتصادی صحبت کنم. که مثل هر تفکر دیگری پایه ی آن از کودکی گذاشته می شود.
اقتصاد در این تعریف یعنی: تنظیم رابطه ی انسان با محیط برای دریافت نیازهای زیستی. این تعریف ما از اقتصاد است. ما چه رابطه ای با محیط و طبیعت داریم و چگونه برای تأمین نیازهای زیستی مان ارتباط برقرار کنیم. اقتصاد یعنی عقل معاش. یعنی تنظیم مصرف مادی. اقتصاد در رویکرد هوش متعادل یعنی، روش هایی برای ارتقاء رضایت از زندگی و روش هایی که با امکانات موجود ما بیشترین رضایت را از زندگی داشته باشیم.
گفتیم که ما انسان را مجموعه ای از مادیت و معنویت، جسم و روح، فطرت و غریزه می بینیم. غریزه نیرویی است که ما برای زیست مان به آن نیاز داریم و با حیوانات مشترک هستیم. در حیوانات دایره ی فطرت و غریزه برهم منطبق است ولی در انسان غیر از غریزه و جسم، فطرت و روح نیز وجود دارد.
اگر فطرت و غریزه در امتداد یکدیگر قرار بگیرند، انسان در آرامش خواهد بود. و اگر در امتداد هم قرار نگیرند، انسان در اضطراب زندگی خواهد کرد. نیاز های غریزی و نیازهای جسمی ما بسیار محدود ولی تکرار شونده هستند. مثل غذا خوردن، ما مرتب باید غذا بخوریم و با یک بار غذا خوردن نیاز ما تمام نمی شود. در حالی که نیازهای فطری ما بی انتها و دائمی هستند. شما از دیدن یک گل زیبا چه قدر لذت می برید؟ یا چند وقت لذت می برید؟ اصلاً نمی توان گفت چون انتها ندارد. جسم انسان محدود است، نیازهای جسمی اش هم محدود است؛ ولی روح انسان نامحدود است، بنابراین، نیازهای روحی اش هم بی انتها و نامحدود است.
چه تفاوتی بین انسان و حیوان است؟ تفاوت ما در این است که حیوان وقتی نیازش را دریافت می کند همه چیز برای او تمام می شود، سیر می شود و می رود؛ اما انسان چون روح دارد و یک پدیده ی بی انتها دارد ، نیاز فطری اش مطرح می شود یعنی بی انتهایی طلبی و دائمی طلبی او آغاز می شود.
در این حال اگر بلد نباشد و جهت تامین این نیاز فطری را به سمت مادیات ببرد ، می رود به سمت انباشت کردن؛ یعنی بعد از این که غذا را خورد و سیر شد حالا برای خوردن لازم ندارد ولی حرص جمع آوری دارد و می خواهد که غذا برای روز مبادا جمع آوری کند. مسئله از این نقطه شروع می شود یعنی زمانی که ما نیازهای غریزی را دریافت کردیم اما جهت فطرت صحیح نیست و به سمت مادیات است و می خواهیم انباشت کنیم. زمانی که این حالت شروع می شود، آغاز مشکلات بشر است. حالا که من می خواهم انبار کنم و نگه دارم، پدیده ای به وجود می آید به نام مالکیت.
چند درصد از فضای ذهن ما را مادیت و مالکیت گرفته است؟ چه قدر به داشتن فکر می کنیم؟ یک بازی کوچک با شما می کنم و می خواهم که چند چیز را که مالک آن هستید نام ببرید.
پاسخ حاضرین:خودم، لباسهایم، بچه هام، مدرکم، حساب بانکی، 50 درصد مالک آپارتمانم هستم
استاد سلطانی: خانمی که گفتند من مالک خودم هستم! پس لطف کنید پیر نشوید و جوان و شاداب بمانید. خانمی که مالک پنجاه درصد از آپارتمان هستند! لطفاً ترتیبی بدهید که آپارتمانتان فرسوده نشود و همینطور سالم و نو بماند. پاسخ: نمی تونم.
استاد سلطانی: چه جور مالکی هستید که توان نگهداری آپارتمانتان را ندارید؟ خانمی که مالک مدرک تحصیلی اش بود! یک کاری کنید که دائماً علمتان به روز باشد می توانید؟ ببینید ما چه جور مالکی هستیم که در ملک خودمان نمی توانیم تصرف کنیم و اختیار ملک و مملوکمان را نداریم.
مالکیت بزرگترین فریب و توهم ذهن است، چیزی است که اصلاً وجود ندارد. تمام گرفتاری های ما از لحظه ای شروع می شود که مالکیت به وجود می آید. در یکی از مباحث به یاد دارید که پرسیدم چرا اتاق بچه های ما سوا است؟ «اتاق من»، مال من و در کل «من». مشکل از جایی شروع می شود که بحث مالکیت پیش می آید.
در حرکت رو به بالا و رشد، نیازها در پایین ترین حد قرار دارد(یعنی نیاز ها پایین و معنویت بالا قرار میگیرد-در نشست های اول توضیح داده شد) و در حرکت رو به پایین نیازها در بالاترین حد قرار دارد (یعنی اولویت با نیازهاست و بعد مسائل دیگر)
وقتی جایگاه نیازها بالا رفت و در جای معنویت قرار گرفت ، تعارض شروع می شود. مجبور می شویم هم دیگر را بزنیم، فشار بدیم، تو برو عقب، این مال منه. انسان از قرن ها پیش چون نمی دانست که چه مشکلی دارد، مالکیت را اختراع کرد و قرارداد را گذاشت، از این خط مال من و از آن خط مال تو؛ و خودش این دروغ بزرگ را باور کرد. وقتی ذهن مادی شود برای خودش مالکیت قائل می شود و بنایش هم از کودکی گذاشته می شود. وبعد برپایه ی این ذهنیت تئوری اقتصادی می دهیم و قوانین حقوقی و نظام حقوقی تعریف می کنیم. و آرام آرام بشر باورش می شود که مالک است....
از زمان بسیار دور و قدیم، مردم مملکت ما همیشه در مضیقه بودند. کشور ما یک کشور فقیر و ملت ما در طول این تاریخ همیشه گرسنه بوده. ما امروزه در مقیاس کمتر از 50 سال است که تبدیل به ملتی سیر شده ایم و قبل از این تاریخ هیچ وقت مردم سیر نبوده اند. ما هیچ وقت ملت ثروتمندی نبودیم الآن هم نیستیم
و امروزه ما ملتی بسیار فقیر ولی پولدار هستیم، اصلاً ثروتمند نیستیم چون فقط پول داریم و چیز دیگری نداریم. اما در دوران قدیم قبل از مدرنیسم، ملتی بودیم که به خاطر شرایط اقلیمی کشورمان و خشکسالی های پی درپی در تنگدستی و قحطی و گرسنگی زندگی می کردیم، به همین دلیل مردمی هستیم که با حسرت بزرگ شدیم. وقتی وارد دوران مدرن شدیم یعنی دوران پیشرفت و تکنولوژی و تولید انبوه، این تولید انبوه به دنبال خودش یک مصرف انبوه می خواهد، بهترین کشورها هم برای طعمه شدن کشورهایی مثل ما هستند که از یک نداری تاریخی رنج می برند و با کمک تبلیغات به راحتی تبدیل به مصرف کنندگان وحشتناکی می شوند. به طوری که هرچه در این کشور بریزیم، کم است
در کل علت این احساس فقری که ما داریم این است که خواسته های ما بسیار زیاد است. احساس فقر را به کار بردم چون در واقعیت فقر نداریم بلکه ذهنیت و احساس فقر داریم. بی انتهایی برای ما تبدیل به محدودیت شده و نیازهایمان به جای این که معنوی شود، مادی شده و تبدیل به خواسته های فراوان شده.
و این به بچههایمان هم منتقل شده اند و آنها با احساس ناداری در حال بزرگ شدن هستند .
ما از طریق خلاقیت باید به درآمد برسیم، تولید و ابداع چه مادی و چه معنوی با خلاقیت است. خرج کردن، با تفکر و هوش اقتصادی است، چون ما اجازه نداریم هر چی که به دست می آوریم را خرج کنیم. ما با خلاقیت می توانیم هرچه می توانیم حلال و پاک به دست آوریم اما با تفکر اقتصادی اجازه نداریم هر جور که دلمان می خواهد خرج کنیم.
وقتی تفکر مالکیت شکل می گیرد و مادی می شود، درآمد هم به جای اینکه خلاقیت بدست آید، با تفکر اقتصادی صورت می گیرد و آنوقت فاجعه ی اقتصادی رخ می دهد که امروزه گریبان گیر خیلی از کشورها هست، کمتر تولید می کنیم و بیشتر خرید و فروش می کنیم. هر تولیدی متوازن با خودش یک شبکه ی توزیع لازم دارد ولی وقتی یک کالای تولید شده را چند دست بین خودمان می چرخانیم و به آن زرنگی و شم اقتصادی می گوییم و دائم ارزش افزوده ایجاد می کنیم این یعنی درآمد ما از حوزه ی تفکر اقتصادی است نه از خلاقیت.
الآن به اکثر جوان ها می گوییم چه کار می خواهید کنید؟ می گویند مغازه باز می کنیم؛ یک چیزی بخریم و بفروشیم. کمتر به ذهنمان می آید که یک کالایی را تولید کنیم، چه کالای مادی و چه کالای معنوی. فوری تفکر خرید و فروش به ذهنمان می رسد. این نتیجه ی سقوط ما به پایین چرخه ی هوش متعادل یا زندگی است و تفکر مادی بر اقتصاد حاکم شده است نه هماهنگی بین خلاقیت و اقتصاد و این مسئله خاص کشور ما نیست بلکه در کشورهای سرمایه داری هم صدق می کند و متخصصین عقیده دارند که ادامه ی این روند باعث نابودی بشریت خواهد شد.
به همین دلیل دغدغه ی اندیشمندان بزرگ است که بشر را از این وضعیت نجات دهند و امروزه شاهد هستیم که جهان به سمت معنویت رو آورده است تا بتواند انسان را از نیمه ی پایین چرخه به بالا و به سمت معنویت پیش ببرد و مادیت را کاهش دهند.
یک سؤال از شما می پرسم که برای رشد فرزند یا فرزندانتان چه امکاناتی در اختیار دارید؟ حاضرین: وسائل منزل، اسباب بازی، دانش و اگاهی، محیط، مدرسه...
همه ی این مواردی که نام بردید برمی گردد به این که ما پول داریم و می توانیم برای کودکمان امکانات فراهم کنیم؛ این طرز فکر یعنی محدودیت و با این تفکر ما داریم محدودیت ذهنی برای رشد ایجاد می کنیم.
آیا تا به حال شده که کسی مانع شود که از نور خورشید استفاده کنید و در بهره بردن از آن محدودیت داشته باشید. آیا محدودیت دارید از هوا و یا از طبیعت استفاده کنید؟ چه چیزی باعث این تفکر محدودیت و مادیت می شود؟ ذهن مالکیت. آن چیزهایی که فکر می کنیم ما مالکشان هستیم را به عنوان امکانات می بینیم، من مالک طبیعت که نیستم ولی مالک اسباب بازی های کودکم که هستم. مالک تحصیلاتم و مالک درآمدم هستم و این ها را به عنوان امکانات می بینم. محدودیت ذهنی از عوارض تفکر مالکیت است.
بچه ها وقتی به طبیعت می روند از آن لذت می برند ولی ما بزرگترها وقتی به طبیعت می رویم چی می بینیم؟ به به چه زمین هایی! این جا متری چنده؟ چندسال دیگه که اتوبان هم بکشند حسابی رشد می کنه!!! ببینید تفکر محدودیت چه کار می کند که از دیدن جنگل بزرگ هم ما را محدود به چند متر زمین می کند؛ از آن جنگل به اون عظمت فقط دو هکتارش را می بینیم که البته اون رو هم نمی بینیم بلکه فقط حسرتش را می کشیم! «آخ اگه من این جا چند متر زمین داشتم» یا کنار دریا می رویم! فقط به ویلاها توجه می کنیم و حسرت می خوریم.
تفکر مالکیت، محدودیت ایجاد می کند. تفکر مالکیت اضطراب ایجاد می کند، «نکنه من این را به دست نیاورم. یا ازم بدزدند». نگرانی امروز ما در جامعه چیه؟ چیزهایی که داریم را از دست بدهیم. اگه بنزین لیتری 1000 تومان بشه من این ماشین را چه کار کنم؟(البته الان 1000 شده) ببینید چه طور اعصاب و سلامتی و عمرمان را از بین می بریم فقط برای یک توهم ذهنی به نام مالکیت.
انسان با تفکر مالکیت، نگاه جزئی نگر دارد چون می گوید: « مال منه» و من جزء است اما نگاه امانت می گوید: «مال همه است»، همه یعنی ازل تا ابد، مال من نیست مال بشریت و انسانیت است بدون هیچ فاصله ی زمانی. تفکر مالکیت حرص و ولع دارد که جمع و انباشت کند، تفکر امانت از انباشت واهمه دارد.
شما امانت داری دوست دارید؟ مثلاً یک نفر بیاید و بگوید که پنجاه تا شمش طلا دارم لطفاً این ها یک ماه خانه ی شما بماند! بعد که بره چه کار می کنید؟ چند تا قفل و بند و دائم مضطرب خواهید بود که نکنه این ها از بین بروند، اما وقتی مال خودمان باشه می بینیم که عجب کیفی داره حالا ببینیم که میشه یه پنجاه تای دیگه از این ور و اونور گیر بیاریم حالا به هر قیمتی که شده! با این مثال می بینیم که ما کاملاً با دو نگاه روبه رو هستیم، یکی نگاه جزئی نگر #مالکیت که میگه مال منه هر چی بیشتر بهتر؛ و یک نگاه هم نگاه #امانت است که اصلاَ احساس نیاز در خودش نمی کند پس هرچی کمتر بهتر.
یکی از حاضرین پرسیدند که اگر جسم ما امانت است پس چرا پیر و فرسوده می شود؟
پاسخ؛ ما امانت دار هستیم و پیر شدن جسم دست مالک اصلی جسم است و اوست که تشخیص داده که جسم پیر شود. پیری و جوانی بازی ذهن بشر است ما نه جوان می شویم و نه پیر بلکه از صورتی به صورت دیگر تبدیل می شویم و بعد هم تجزیه می شویم؛ آن چیزی که در واقع به ما امانت داده شده، عمرمان است. عمر در قالب جسم امانت است خود جسم که به تنهایی ارزش ندارد. عمر و جسم به ما داده شده تا ما بتوانیم به مأموریتمان عمل کنیم و آن چیزی که در مقابل این داده ها از ما انتظار می رود، رشد است.
تفکر مالکیت نا امنی می آورد، این تجربه را داشته اید که مثلاً یک ماشین مدل پایین داشتید و حالا عوضش کردید یک مدل بالا خریدید چه حالی دارید؟ حاضرین: دائم پشت پنجره میریم که چیزی نشه! خط نیندازنش یا ندزدنش.
استاد سلطانی: دیدید به چه اضطرابی مبتلا میشیم! این قدر به این اضطراب عادت کردیم که فکر می کنیم خیلی خوبه و دعا می کنیم که همیشه چیزهای نو بیاد و اضطراب هم که همیشه هست، کفشم را ندزدن، خونمو دزد نزنه، سیل نیاد، سهامم افت نکنه! به این اضطراب ها عادت کرده ایم و آن ها را هنجار و لازم می دانیم. در حالی که انسان با تفکر امانت آرامش دارد و هیچ احساس اضطرابی ندارد. چون به اصل خودش که مادیت نیست، ایمان دارد و مطمئن است که سهمش محفوظ است؛ «آن چه که من لازم دارم برایم مهیا می شود» پس آرامش دارد، ایمان و توکل دارد. کسی که ایمان دارد، امن است و کسی که توکل دارد به نظام آفرینش و هستی اعتماد و ایمان دارد؛ پس امن است.
در حالی که تفکر مالک، نه ایمان دارد نه توکل و نه امنیت دارد. دیدید خیلی پولدارها چه قدر بددل می شوند و دیگر به هیچ کس اعتماد نمی کنند. توهم مالکیت، محدودیت می آورد؛ کسی که تفکر مالکیت دارد همیشه محدودیت ذهنی دارد. تفکر امانت، عظمت و بی انتهایی می آورد، کسی که تفکر امانت و کلی نگر دارد هرگز دچار محدودیت ذهنی نمی شود.
بچه های ما باید درک عظمت پیدا کنند تا پایه ی تنگ نظری در آن ها شکل نگیرد. تفکر امانت به اندازه ی نیاز و لازم از منابع برداشت می کند و به فکر محافظت از منابع و طبیعت برای همه ی نسل ها است.
یک نکته اشاره می کنم که با شنیدن این حرف ها فوری به فکر تغییر سبک زندگی و عمل کردن نیفتید چون عمل بسیار سخت است و هنجارهایی که ما به آن ها عادت کرده ایم ریشه ی هزاران ساله دارند پس این حرف ها رو فعلاً فقط بشنوید و آرام آرام شروع به تغییر و عمل کنید.
معنی امانت یعنی برقراری تعادل بین مادیت و معنویت. ما روی سکوی مادیت ایستاده ایم برای رفتن به سمت معنویت. ما روی این سکو ایستادیم و یک طنابی از زیر بغل ما را می خواهد بکشد به سمت بالا، خوب حالا اگر پایمان را به سنگ بچسبانیم چه اتفاقی می افتد؟ کشیدن طناب و سائق رشد همیشه ادامه دارد ولی ما پایمان را چسبانده ایم و ول نمی کنیم در نتیجه چه اتفاقی می افتد؟ کش می آییم و دائم ناله می کنیم منتهی نمی دانیم که برای رهایی از کش آمدن و ناله نکردن باید پایمان را آزاد کنیم. این سکو برای پرش است مثل هواپیما که برای پرواز نیاز به باند دارد ولی اگر خیلی سنگین باشد چه می شود؟ نمی تواند بلند شود و تصادف می کند.
هواپیما هم برای پرواز نیاز به موتور و بال و بدنه و بنزین و غیره و در کل نیاز به مادیت دارد ولی این مادیت بر این اساس طراحی شده تا بتواند پرواز کند نه این که در اتوبان حرکت کند. حالا خلبان هواپیما بیاید و به جای دوهزار لیتر بنزین، دویست هزار لیتر ذخیره کند و به جای دو یا چهار موتور هشت تا موتور بگذارد خوب این هواپیما نمی تواند پرواز کند و هواپیمایی هم که نتواند پرواز کند تصادف می کند و آتش می گیرد و از بین می رود؛ منتهی هواپیما یک جا می سوزد و از بین می رود اما ما ذره ذره داریم میسوزیم.
پایمان را چسبانده ایم به سکوی پرواز و از یک طرف هم داریم به طرف بالا کشیده می شویم. این کشش به سمت بالا را نمی توانیم قطع کنیم چون نظام آفرینش و رمز و راز خلقت است، ما به دنیا آمده ایم که رشد کنیم؛ پس بهترین کار این است که پایمان را آزاد کنیم.
یاد دارید که در مورد شناخت صحبت کردیم و گفتیم که بدون شناخت، رشدی در کار نیست. شناخت برای این است که ببینیم و موقعیت خودمان را تشخیص بدهیم. تا وقتی پایمان به این سکو چسبیده، عذاب می کشیم. چون وزنه به پایمان چسبیده و این وزنه مادیات است که به پایمان آویزان است. مادیات و این وزنه باید هماهنگ با پرواز ما باشد؛ اگر کمتر باشد پرواز انجام نمی شود، بیشتر هم باشد باز پرواز انجام نمی شود ما نیاز به تعادل داریم.
مورد دیگری که به ولع مالکیت دامن می زند، فاصله ی بین خواست و خواسته است. ما همیشه گفتیم که «داشتن» و «شدن» داشتن جزو غریزه و مادیت و مالکیت است؛ و شدن جزو فطرت و معنویت است. داشتن باید در خدمت شدن باشد و ما شدن را رشد می بینیم. من قبلاً می گفتم که داشتن، لذت دارد؛ و شدن، ارضا و حض دارد. اما حالا می گویم که اصلاً لذت در داشتن نیست و این فریب دوم ذهن بعد از مالکیت است که ما فکر می کنیم لذت در داشتن است؛ در حالی که لذت در شدن است حتی در مادیت.
ما همیشه فکر می کنیم که لذت در غذا است، غذا لذتی ندارد، بلکه لذت در گرسنگی است؛ یک انسان گرسنه است که از غذا لذت می برد. آیا انسان سیر از غذا لذت می برد؟ خواب راحت و لذت بخش مال آدم خسته است. گرسنگی را میگوییم « خواست » و غذا را می گوییم «خواسته» هرچه این دو از هم دورتر باشند، لذت بیشتر است. یعنی گرسنه هرچه دیرتر به غذا برسد و صبوری داشته باشد یا آدم خسته دیرتر بخوابد؛ هرچه دیرتر به خواسته ها برسیم لذتش بیشتر است.
در دوران مدرن، تکنولوژی سرعت را بالا برد و باعث کم تر شدن این فاصله شد، ما همه چیز را بلافاصله در دسترس داریم، ما برای خوراکی کاری انجام نمی دهیم، ما بخاطر گرسنگی نمی خوریم بلکه برای تفنن می خوریم، در نتیجه سطح لذت پایین آمده و ما از داشته هایمان لذت نمی بریم چون فاصله ی بین خواست و خواسته کم شده و به جای لذت، اضطراب و عجله و بی قراری آمده.
دیدید بچه ها چه قدر عجول و بی قرار شده اند، صبر ندارند؟ این بی قراری و عدم صبوری، لذت داشتن را هم از ما گرفته است. بچه ها از یک سالگی به بعد باید کم کم یاد بگیرند که برای خواسته هایشان باید صبر کنند. خواسته های کودک زیر یکسال باید فوری برآورده شود. اما بعد از یکسال به آرامی دامنه ی صبر را برای رفع خواسته های کودک، زیاد می کنیم. کودک متعادل باید صبور باشد و نباید همه چیز در اختیارش باشد.
وقتی لذت کاهش پیدا می کند، ما به جای این که گرسنگی ایجاد کنیم و فاصله را بیشتر کنیم، حجم غذا را بیشتر می کنیم، توهم مالکیت هم اضافه می شود، پول داریم می توانیم بخریم! چرا ما برای مهمان این همه غذا درست می کنیم؟ چون می خواهیم لذت ببرند! اما خیلی از مهمانی ها و عروسی ها از تنها چیزی که مهمان ها لذت نمی برند، غذا است.
ما با انباشت به مالکیت دامن می زنیم. ما با گرسنه نشدن و انباشت و لذت نبردن از غذا و بالا بردن حجم غذا و باز هم گرسنه نشدن در اثر حجم بالای غذا، در یک چرخه ی معیوب می افتیم و در نهایت مصرف را بالا می بریم. هدف هوش اقتصادی این است که این چرخه ی معیوب را از بین ببرد. که بدانیم هر چه خواسته را زیاد کنیم از آن طرف لذت کم می شود.
ما تمام نیازهای کودک را می خواهیم با انباشت مادیت پاسخ بدهیم؛ چرا از لباس پوشیدن هایمان لذت نمی بیریم؟ چون کمدهایمان پر لباس است. ما در لایه های درونمان نیازهای دیگری داریم ولی در ظاهر زندگی انباشت ایجاد می کنیم، نیاز به احترام، به محبت، خلاقیت، امنیت و رشد فکری غیره داریم اما به آن ها دسترسی نداریم، مادیات را انبوه می کنیم و از زندگی لذت هم نمی بریم.
در این جا هم تعادل حرف اول را می زند. نیاییم از اون طرف بوم بیفتیم و بگیم حالا که هرچه فاصله ی بین خواست و خواسته بیشتر باشه لذت هم بیشتر است، پس از امروز یک هفته از خوردن خبری نیست!! نه حرف ما این نیست. حرف ما رعایت تعادل در هر زمینه است که با بالا رفتن شناخت به آن می رسیم.
تفکر مالکیت و تفکر مادی ارزش ها را در زندگی کم رنگ و از بین می برد.
مثال زنده ی این مطلب وقتی برای من پیش آمد که دوستی از زندگی یک باربر و زندگی یک خانواده به نسبت متمول را برایم تعریف کردند. زندگی آن آقای باربر مملو از احترام و دوست داشتن بود طوری که هر وقت دختر ایشان فیلم می گرفت به پدرش تلفن می کرد و خبر می داد که صبر می کنم تا تو بیایی با هم ببینیم و پدر با آغوش باز دعوت دختر را می پذیرفت.
اما در زندگی آن خانواده متمول که هدیه ی تولد پسرش یک اتومبیل بود، داد و بیدادهای پسر سر پدرش تا چند خانه آنطرف تر به گوش می رسید.
یک سؤال وجود دارد که همیشه از شما می شنوم و آن این که چرا این دوره ها و جلسات تاثیر گذار نیست؟ چرا این همه کلاس می بینیم ولی تغییر نمی کنیم؟ چرا این همه مطالعه تأثیری ندارد؟ چرا حتی عبادت های مان جواب نمی دهد؟
علتش این است که پایمان بسته است. تا مسئله مان را به طور ملموس (با مادیات) که از مبحث بعد واردش می شویم، تعریف نکنیم مشکلات حل نمی شود و امکان ندارد که هیچ دوره ای روی ما تغییر ایجاد کند حتی بعضی مواقع عذاب ما را بیشتر خواهد کرد. چون دوره را می گذرانیم و فشار رشد بیشتر می شود و از طرف دیگر هم که پایبندهایمان را محکم می کنیم. تنها راه نجات این است که اول، پایمان را از پابندها رها کنیم. بعد رشد. تا رها نشویم، رشدی در کار نیست. رهایی از پابندها و غرایز.
🔸درک و تفکر و شخصیت کودک در خانواده شکل می گیرد. مسائل اقتصادی کودک نیز جدا از بقیه ی ابعاد رشد نیست و خانواده بستر رشد کودک است. خانواده است که شخصیت کودک را می سازد.
🔸در این مبحث از لحاظ اقتصادی به خانواده نگاه می کنیم. از نظر شما اقتصاد یعنی چی؟ یک نکته اشاره کنم که در این مباحث من قصد آموزش علم اقتصاد را ندارم چون اصلاً بلد نیستم، وقتی از اقتصاد حرف می زنیم می خواهیم ببینیم که چگونه عقل معاش پیدا کنیم و این درآمدی را که داریم چگونه هزینه کنیم و چگونه درآمد داشته باشیم که آسیب نبینیم.
🔸پایه ی این تفکر از کودکی گذاشته می شود یعنی اگر ما ولخرج هستیم یا خسیس یا هرچیز دیگر این ها همه ریشه در کودکی دارد.
🔸گفتیم که سه نوع خانواده داریم
1- خانواده مُوَلّد
2-خانواده مستمند
3- خانواده مصرفی
چند خصوصیت آن را بیان کردیم و به ادامه خصوصیات آن می پردازیم
⬅️چهارمین خصوصیت، رابطه در خانواده است.
در هردو خانواده ی مستمند و مصرفی، تشدید تضاد است و بین نقش ها تعارض وجود دارد؛ زن و شوهر و بچه ها با هم و با والدین مرتب دعوا دارند. جنگ سالاری و تشنج حاکم است.
🔸آقای دکتر رومی استاد اقتصاد خانواده اذعان داشتند که دو خانواده را می شناختند که اولی ماهی 2 میلیون درآمد داشت اما صاحب خانه نبودند و پسر و دختر و مادر خانواده، پدر را به عرضگی و عدم کفایت در درآمد خوب محکوم می کردند و حتی خود پدر این حالت را تأیید می کرد که «آره من نتونستم نیازهای خانواده ام را برآورده کنم» و خانواده ی دومی با ماهی پانصد هزار تومان، خانه داشتند، ماهی پنجاه هزار تومان هم پس انداز داشتند و در اوج احترام و دوست داشتن و دوست داشته شدن و رابطه ی صمیمی زندگی می کردند.
🔸آقای رومی نظریه ی خط فقر را رد می کنند؛ خط فقر وجود ندارد بلکه یک درک است که در هر خانواده ای ممکن است وجود داشته باشد. به قول ایشان خانواده ای که ماهی ده میلیون درآمد دارد اما دوازده میلیون هزینه دارد، دو میلیون زیر خط فقر است و خانواده ای که ماهی پانصدهزارتومان درآمد دارد ولی 450 هزارتومان هزینه می کند، پنجاه هزارتومان بالای خط فقر است. خط فقر را عقل معاش ما تعیین می کند نه عدد و ارقام. این ها همه بازیهای ذهنی اقتصاددانان است.
🔸خانواده ی مولد مدیریت تضاد دارد. مدیریت تضاد یعنی: زن و مرد در ظاهر با هم متضاد هستند ولی متعارض نباید باشند بلکه مکمل هم هستند. تحکیم نقش ها حاکم است، پدر درجای خودش قرار دارد، مادر هم در جای خودش است، منزلت ها و حرمت ها سرجای خودشان هستند و در کل همه چیز درست و سرجای خودش قرار دارد و درآخر این خانواده به جای تشدد به سمت یگانگی و وحدت و یکپارچگی می رود.
شش خصوصیت خانواده های (مستمند، مصرفی و مُوّلد) رو بیان کردیم
🔶هفتمین خصوصیت، اقتصاد خانواده است.
از نظر اقتصادی خانواده ی مستمند هر کمیتی که داشته باشد باز هم همیشه فقیر و مستمند است. خانواده ی مولد از نظر اقتصادی ممکن است که پولدار نباشد اما ثروتمند واقعی است. بین ثروتمند و کسی که پولدار است تفاوت وجود دارد، همان طور که بین دانشمند و کسی که فقط دانش دارد تفاوت وجود دارد؛ پسوند «مند» معنا دارد. خانواده ی مولد، ثروتمند وافعی است.
🔸توصیه می کنم که کتاب «پدر پولدار و پدر بی پول» را مطالعه کنید. درک ثروت مثل درک مظلوم و مقصر و مسئول، یک درک از خود است. در آموزش های تقلبی و بی اساس القاء می شود که مثل ثروتمندها مصرف کن. خانواده ی مصرفی چون عقل معاش و هوش اقتصادی ندارد هیچ وقت ثروتمند نمی شود و همیشه شبه ثروتمند خواهد بود و همیشه درگیر پرداخت قسط هستند. صحیح این است که مثل ثروتمندها فکر کنیم نه این که مثل آن ها هزینه کنیم، با تفکر ثروتمندی زندگی کنیم، یک ثروتمند تفکر تولید دارد.
🔸بافیت، ثروتمندترین مرد دنیا شناخته شد؛ شصت و چهار شرکت زیر مجموعه ی کمپانی او هستند و بزرگترین شرکت اجاره ی جت های شخصی را داراست و به میلیاردرها جت شخصی کرایه می دهد ولی وقتی خودش با هواپیمای معمولی سفر می کند. راننده و بادیگارد و لپ تاپ و موبایل هم ندارد. سر ساعت 5 بعد از ظهر هم کارش را تعطیل می کند و به خانه می رود و یک کاسه ذرت بوداده همراه همسرش می خورند و تلویزیون نگاه می کنند. منزلش همان خانه ای است که پنجاه سال پیش بعد از عروسیش خریداری کرده بود و هرچه بهش میگن که چرا خانه ات را عوض نمی کنی می گوید که چرا عوض کنم هرچیزی لازم دارم این خانه دارد. این شخص ثروتمند است.
🔸 ثروتمند کسی است که می تواند بگوید: بس است. و در مسائل مادی حد خوش را بشناسد. ما هرچه قدر از طریق خلاقیت و حلال پول به دست آوریم، مال خودمان است ولی اجازه ی خرج نداریم. این انسان ها ی ثروتمند پولشان را هزینه ی رشد دیگران می کنند همانند بیل گیتس که میلیون ها نفر از ثروت ایشان درس می خوانند و صاحب زندگی می شوند. چون تفکر امانت دارند «مدیریت این عظمت دست من است و من مواظب آن هستم » اما با این آگاهی که امانت است و هر قدر که نیاز دارم برمی دارم بس ام است. شبیه این تفکر را مراجع تقلید ما دارند.
🔸ثروتمند واقعی امانت دار ثروتش است. خانواده ی مستمند هم ممکن است که فکر کند امانت دار است اما در واقع این طور نیست چون خلاف قانون آفرینش عمل می کند و فقط انباشت می کند و نه خودش و نه به نسل بعد از خودش اجازه ی استفاده از اموالش را نمی دهد بلکه مثل آن شخص دارایی اش را تبدیل به جواهر کرده و در لباس های کثیفش مخفی می کند یا زیر زمین خانه اش قایم می کند.
🔸 خانواده ی مولد از ثروتش در راه پیشرفت انسان ها استفاده می کند و به گردش اقتصادی جامعه کمک می کند. خانواده ی مصرفی فقط برای خودش مصرف می کند و به مصرف جامعه دامن می زند نه به رابطه ی صحیح اقتصادی. خانواده ی مستمند و خانواده ی مصرفی هر دو در طیف افراط و تفریط قرار دارند و هردو اسیر مادیت هستند و خشونت اقتصادی دارند.
🔸کسی که از فرزندانش مضایقه می کند و چه کسی که بی محابا در اختیار فرزندانش می گذارد هردو دچار خشونت اقتصادی هستند و کودکانشان را ناامن می کنند. اما خانواده ی مولد با هر دین و مذهب و آیینی از نطر اقتصادی در تعادل معنویت و مادیت قرار دارد. این تفکر که اگر همه چیز در اختیار بچه ها قرار دهیم و به همه ی خواسته های آن ها پاسخ دهیم و زندگی مرفه و مجلل درست کنیم، آن ها با تفکر بی نیازی بار خواهند آمد کاملاً ناصحیح است حتی بدتر هم خواهد شد.
با مشاور مدرسه ای در یکی از مدارس شمال تهران صحبت می کردم، ایشان تعریف کردند که یک روز در مدرسه دزدی شد، تحقیق کردیم و متوجه شدیم که چه کسی این کار را کرده با پدر آن دانش آموز صحبت کردیم و به مدرسه آمدند وقتی ماجرا را برایشان تعریف کردیم، پدر به گریه افتادند، ایشان یکی از تجار معرف بودند و به اصرار تقاضا می کنند که به منزلشان بروند و از نزدیک وضعیت زندگی شان را ببینند. آقای مشاور هم گفتند که یک روز من و مدیر مدرسه و ناظم به منزل ایشان در یکی از محله های خوب و بالای شهر رفتیم و از درب که وارد شدیم دیدیم قصر کلمه ی کوچکی برای این خانه بود و یک سالن و چندین اتاق که اتاق اول مملو از لوازم ورزشی مثل یک باشگاه، اتاق دوم وسایل موسیقی، اتاق سوم لوازم صوتی و تصویری و اتاق چهارم کتابخانه و میز کار و کامپیوتر و اتاق بعدی اتاق خواب و غیره و این پدر گفت که این امکانات متعلق به پسرم است و بعد ما را بردند جلوی یک گنجه که مملو از اسکناس بود و پدر گفت که من فقط صبح به صبح این گنجه را باز می کنم که اگر این اسکناس ها کم شده بود روی آن ها بگذارم و اضافه کنم، این گنجه در اختیار همسرم و تنها پسرم است بعد این پسر من اومده دزدی کرده؟ گریه ی من به خاطر این است.
🔸آقای مشاور گفتند دیگر طاقت نیاوردم و به این پدر گفتم که اگر پسر شما این کار را نمی کرد و دزدی نمی کرد جای تعجب داشت! و ما الآن دلیل کار او را فهمیدیم، این پسر حاصل یک خانواده ی مصرفی بوده و هیچ وقت مستغنی و بی نیاز ذهنی بار نمی آید بلکه بی هیجان و بی تلاش بار می آید.
تا این جا در مورد نقش خانواده صحبت کردیم حالا می رویم سر موضوع این که در خانواده با کودکمان چه کار کنیم و وارد بحث روش ها می شویم. در این جا در سه زمینه صحبت خواهیم کرد:
1. تولید: چه کار کنیم که کودک تفکر و درک و ذهنیت تولید پیدا کند؟ یکی از مسائلی که امروزه با آن درگیر هستیم این است که نسل های جدید و به خصوص کودکان امروز درک عظمت ندارند. ما بسیار محدود نگاه می کنیم چون همیشه سرمان پایین است و همیشه گرفتار روزمرگی های زندگی هستیم. بچه های ما در بازی هایشان درک عظمت ندارند بلکه درک ندرت و محدودیت دارند.
🔸به یاد دارید در یکی از جلسات گفتم که واژه ی «اتاق من» را بردارید. این واژه درک عظمت را از کودک می گیرد.«برو تو اتاق خودت، سلول خودت و با همین مقدار اسباب بازی که داری بازی کن». این حالت حقارت ایجاد می کند نه عظمت. بچه ها باید زیاد به طبیعت بروند، کوه و دشت بروند و در بازی هایشان عظمت را تجربه کنند. ما خرید اسباب بازی درک محدودیت را به کودک القاء می کنیم.
🔸 وقتی یک بسته لگو برای کودک می خریم و جلوی او می گذاریم درک او فقط در حد همان چند عدد لگو شکل می گیرد. به همین دلیل من طرح اتاق ساختنی ها را مطرح کردم که وقتی کودک وارد آن می شود با حجم نامحدودی آجره و اسباب بازی روبه رو شود. اولین بار هم در بم با سه پسربچه ی شیطون این طرح را پیاده کردم. هرچی این سه تا برای خودشون لگوها رو جدا کردند من باز هم برایشان ریختم، دوباره برای خودشان برمی داشتند، اونقدر لگو ریختم که دیدند دیگه نمیشه و همه روبا هم قاطی کردند. این کار درک عظمت به کودک می دهد. اصل در اتاق ساختنی ها این است که قطعه های خانه سازی تمام نشود و مربی مدام آن ها را شارژ کند. باید فراوانی باشد تا کودک درک ندرت پیدا نکند بلکه درک عظمت پیدا کند و بداند که هیچ چیز تمام نمی شود. ما دائماً نگاه ندرت داریم.
🔸در جایی می خواندم که نوشته بود حتی به بچه هایتان نگویید که مثلاً این غذا را نصفش را الآن بخور و بقیه اش را عصری! بلکه باید به بچه ها گفت که بخور باز هم هست. وقتی دائم از عصرت و نگرانی و نداری صحبت می کنیم بچه ها درک عظمت نخواهند یافت.
🔸 در بم با خانمی در کلاس ها روبه رو شدم که شمالی بودند ولی در آن جا زندگی می کردند و خوشبختانه در زلزله خانواده شان سالم مانده بودند ایشان خیلی بشاش و شاد بودند و من هم حسابی از سرحالی ایشان تعجب کردم و بالاخره از ایشان پرسیدم که چه جوری توی این اوضاع وخیم آن موقع بم می توانند شاد و سرحال باشند؟ ایشان گفتند که این حال را مدیون پدرم هستم، پدر من در شهسوار یک کشاورز ساده هستند و ما وقتی بچه بودیم منزل ما یک زیر پله ای داشت که همیشه دربش قفل بود هر وقت اتفاقی می افتاد پدرم می گفتند که بچه ها اصلاً نگران نباشید ما توی این زیرپله حسابی پول داریم، از ما پول دارتر توی شهسوار نیست و یادمه که ما همیشه از این حرف پدرم احساس امنیت می کردیم و امروزه هم هر وقت جایی گیر می کنم توی دلم شادم که زیر پله پرپوله با این که میدونم اون زیر هیچ خبری جز بیل و کلنگ نیست اما ته دلم قرصه که پدرم به دادم میرسه.
🔸ببینید این خانم تفکر وفور داشتند اما ما کیف پولمون پر از پوله اما تا فرزندمان یک چیزی از ما می خواد که باب طبع ما نیست، سریع میگیم «من پول ندارم»، اقتدار نداریم به بچه حرفمان را بزنیم با حرف های بدتر اوضاع را خراب تر می کنیم. مثل خانمی که خودم با چشم خودم دیدم که به فرزندش که از او می خواست برایش اسباب بازی بخرد گفت: ببین آخه اگر من این رو بخرم دیگه پول نداریم شب شام بخوریم ها اونوقت بابایی گرسنه می مونه!!!!
در بچه ها تفکر عظمت به وجود آورید، در بازی ها در گفتگوها در مسافرت ها مواظب باشیم که چه الگویی به بچه ها نشان می دهیم. مسافرت هایمان محدود به صرف پاساژ و خرید نشود. تلاش کنیم که بچه ها دیدن یاد بگیرند. ما دیدن بلد نیستیم، ما عظمت را نمی بینیم و فقط تابلوی فروشگاه ها را خوب می بینیم.
بعد از درک عظمت، درک زیبایی مطرح است. بچه ها باید زیبا بین بار بیایند و بتوانند زیبایی ها را ببینند. هارمونی، زیبایی، تناسب و هماهنگی طبیعت را ببینند. و بعد از زیبایی منشأ مطرح است. بچه ها باید منشأ را بتوانند درک کنند و ببینند. ما تفکر دنبال منشأ رفتن را نداریم چون بچه های ما بسیار آماده خوار هستند خود ما هم همین طور هستیم. بچه های ما امروزه حتی منشأ غذایی که می خورند را نمی شناسند و فکر می کنند که همه چیز در کارخانه تولید می شود حتی سبزیجات را هم فکر می کنند که کنسرو شده هستند. بچه ها بوته ی سبزیجات را که منشأ است را نمی شناسند.
منشأ از پایین ترین جا شروع می شود، منشأ گل، درخت، من پول و غیره. با تفکر منشأ است که ما به خدا می رسیم یعنی منشأ آفرینش. ما همیشه باید به دنبال منشأ باشیم چون راز رشد بشر است. بچه ها باید برای بحران های اقتصادی تربیت شوند تا نوسانات اقتصادی آن ها را از پای درنیاورد.
نکته ی بعد، تغییر نگاه از نداشته ها به داشته ها است.
بعضی آدم ها با داشته هایشان زندگی می کنند و بعضی با نداشته هایشان، شما جزو کدام گروه هستید؟ بیشتر به چه چیزی نگاه می کنید؟ پاسخ حاضرین: نداشته ها. داشته های من در مقابل نداشته های من مثل قطره در مقابل اقیانوس است. هر چیزی که در دنیا هست و من آن را ندارم مسلم است که جزو نداشته های من حساب می شود.
وقتی با نداشته هایم زندگی می کنم یعنی در جهنم زندگی می کنم. ما انسان هستیم و لحظه به لحظه در حال انتخاب هستیم. اگر با داشته هایمان زندگی کنیم و لذت ببریم و کِیف کنیم پس در بهشت خواهیم بود و اگر با نداشته هایمان زندگی کنیم، در حسرت و آتش و دوزخ خواهیم بود.
بیاییم ببینیم چی داریم؟ لذت ببریم و شکرگزاری کنیم و سپاسگزار باشیم. یکی از ارزش های زندگی سپاسگزاری است. سپاسگزاری های ما در مقابل حسرتهایمان بسیار ناچیز است و آن قدر در حسرت به سر می بریم که فرصت سپاسگزاری پیدا نمی کنیم و اصلاً داشته هایمان را نمی بینیم.
بچه ها را با تفکر مشارکت بار آورید و در کل خانواده باید مشارکتی اداره شود.
در خانواده ی مولد تحکیم نقش ها صورت می گیرد. در حالی که امروزه پدر وقتی از خانه بیرون می رود اعضای خانه او را نمی بینند و وقتی هم که برمی گردد همه خوابند،
🔸این تعریف نقش پدر است، فقط یک ماشین پول سازی است
🔸 و تعریف نقش مادر، دویدن با تمام وجود چه شاغل باشند و چه نباشند و در کل تعریف نقش والدین در دنیای امروز سرویس دادن به یک الف بچه شده است.
شکل گیری شخصیت از یکسالگی است و باید از وقتی کودک شروع به چهاردست و پا رفتن می کند به اندازه ی توانش به او مسئولیت بدهیم. بگردید و ببینید کودک یک ساله که دیگر توانایی راه رفتن دارد را چه کاری می توانید به او محول کنید، مسئولیت پذیری از همین جا شروع می شود.
دوستی می گفتند که ما شش تا بچه بودیم هر روز هفته وظیفه ی یکی از ما بود که دستشویی خانه را بشوید و امروز ایشان از افراد موفق جامعه هستند. کار خانه باید تقسیم شود. در مقابل غذایی که می خورم، امکاناتی که دارم و از نعمت ها بهره می برم، من چی در سفره ی خانواده می گذارم.
عالم هستی یک سفره ی بزرگ است ما از آن چی برمی داریم و چی می گذاریم. جامعه ای خوشبخت است که بیشترین آورده را در سفره داشته باشد و کمترین برداشت، بلکه برداشت به اندازه ی نیاز باشد و گذاشتن در سفره به اندازه ی توان باشد. بچه ها این گونه زندگی و عقل معاش را از ما یاد می گیرند.
بچه های امروز سر پدر و مادر منت دارند که ما فرزند شما هستیم و حتی ادعا دارند که شما باید به ما افتخار کنین که بچه دارین و باید دست به سینه باشید. بله ما همه به هم افتخار می کنیم اما هرکسی هم وظیفه ی خودش را دارد و باید انجام دهد.
این آماده خریدن های همه چیز به خانواده ها و تربیت بچه ها آسیب وارد می کند چرا ما سزیجات و حبوبات را آماده و پاک کرده می خرید؟ در حالی که بچه ها هستند و می توانیم به آن ها محول کنیم. مشارکت، همکاری و احساس مسئولیت هرسه جزو ارزش های زندگی هستند.
همه ی خانواده ها درگیر این تفکر هستیم که فرزندمان بزرگ شد چه کاره شود؟ به خصوص خانواده هایی که پسر دارند درگیر تفکر اشتغال هستند. به نظر من ما در ایران مشکلی به نام بیکاری نداریم و این فقط بازی های ذهن ما است که کار نیست. ما مشکلی به نام اشتغال نداریم بلکه ما تفکر اشتباه در مورد اشتغال داریم.
در ایران اشتغال یعنی چی؟ یعنی ما شغل می خواهیم برای درآمد و در کل اشتغال را فقط در درآمد آن می بینیم؛ تحصیل می کنیم برای شغل بهتر و درآمد بیشتر. در حالی که در همه ی جای دنیا و کشورهای پیشرفته،
اولین هدف اشتغال، خدمت است بعد درآمد.
و از بچگی این تفکر را به وجود می آورند که « من چی کار می توانم کنم که در مقابلش دستمزد دریافت کنم» اما ما با این تفکر بزرگ می شویم که « چقدر می تونم بگیرم در مقابلش حالا یه کاری می کنم! چطوری می تونم بخرم یا بفروشم و پول به جیب بزنم» و اسم این تفکر را هم زرنگی گذاشتیم. در حالی که روش درست، اول القاء تفکر خدمت است. من به جامعه چه خدمتی می توانم کنم بعد در مقابل آن پول بگیرم.
وقتی کودک در خانه کار می کند به مسئولیتش در مقابل خانواده عمل می کند و یاد می گیرد و الگو می گیرد و بعدها به مسئولیتش در مقابل جامعه عمل می کند و بزرگ تر که شد به مسئولیتش در مقابل کائنات و جهان هستی عمل می کند. حال وقتی ما نمی گذاریم که فرزندانمان دست به سیاه و سفید بزنند و خودمان را موظف می دانیم که بهترین و بیشترین سرویس را به بچه ها بدهیم در واقع داریم در موردشون خشونت اعمال می کنیم و بدین صورت بچه ها تلاش را یاد نمی گیرند.
یکی از توصیه های همیشگی من این است که تولید خانگی داشته باشیم یک مورد همین سبزی پاک کردن، حبوبات پاک کردن است. کودک یا نوجوان داریم چه اشکالی دارد حبوبات بدهیم پاک کنند و بفروشند و یا هدیه بدهید.
دوستی می گفتند که وقتی در سن نوجوانی بودند مادرشان مرتب سبزی و حبوبات می خریدند که دخترها پاک کنند و مرتب ترشی می گذاشتند و دائم کار می تراشیدند و دخترها مشغول بودند و همیشه هم برای فامیل و همسایه سبزی خشک و ترشی هدیه می دادند، ایشان گفتند بزرگ که شدیم منظور مادر را از این کارها فهمیدیم چون به سن بلوغ رسیده بودیم و برای این که به فکر شیطنت نیفتیم مادر این گونه سر ما را گرم می کردند. چه اشکالی داره که بچه های ما هم حبوبات پاک کنند و بفروشند؟ یا چه اشکالی داره که اسباب بازها یا کتاب های خوانده شده را بفروشند و کار کنند؟
در کشورهای غربی این موضوع اجرا میشه ولی در کشور ما غیرقابل تصوره! تمام بچگی خود من (سلطانی) به کار در مغازه ها گذشته البته قبول دارم که الآن جامعه ناامن تر است اما بچگی ما اول صبح باید پیاده رو را آب و جارو می کردیم و اگر هم تعلل می کردیم دوتا پس گردنی می خوردیم. ما کار می کردیم الآن می فهمم که برای پول نبوده بلکه برای درک زندگی و تلاش بوده. حالا روزگار عوض شده باید نوع این تلاش ها را عوض کرد مثل جشنواره ها و بازارچه ها که برگزار می شوند شما هم دنبال کنید و استفاده کنید از این فضاها. این اصلاً افتخار نیست که همه چیز را آماده می خریم.
دوستی در امریکا تعریف می کنند که در آن جا بچه ها جلوی درب منزلشان میز می گذارند و لیموناد می فروشند. تفکر تولید باید در بچه ها به وجود آید.
سؤال: اگر در منزل در عوض کاری که بچه ها انجام می دهند، به آن ها پول بدهیم عادت به این کار نمی کنند و برای هرکاری پول از ما بخوان؟
پاسخ استاد سلطانی: من ابتدا مشارکت را توضیح دادم و گفتم که یک سری کارها در خانه را باید بچه ها به عنوان مشارکت انجام بدهند و قرار نیست که دیگه ریز به ریز کارهای خانه را پولی کنیم این دیگه معامله گری می شود. ما کار مشترک انجام می دهیم مثل غذا خوردن و چیدن و بردن وسایل آن؛ سهم مادر و سهم پدر و سهم کودک در انجام آن مشخص می شود. یا مثلاً بچه مهد می رود یا مدرسه می رود و درس می خواند این ها همه شغل و وظیفه ی او حساب می شود.
اما یک جاهایی بعضی کارها اضافه است. این دو باید از هم تفکیک شوند و اول مشارکت انجام شود بعد کارهای اضافه. مثل، می خواهیم دیوارها را تمیز کنیم، پسر بزرگ هم در منزل داریم، کارگر پانزده هزار تومان می گیرد مثلاً ما می گیم من بیست هزار تومان به تو پسرم میدم اما باید تمیز بشوری! بشوره تمیز کنه پولش را بگیره چه اشکالی داره؟! حتی چه خوبه که بچه ها برن و کوچه را تمیز کنند و کمک رفتگر کنند. یا کفش های همه ی اعضاء خانه را واکس بزند و در مقابلش دستمزد بگیرد. حالا ممکنه که به خاطر دستمزد بیان هی تند تند واکس بزنند حواستون باشه مثلاً فقط هفته ای یک بار دستمزد داره.
بازی های زندگی را دقت کنید که درست انجام بدهید و درست هدایت کنید روح کلام و مطلب را دریافت کنید، با کتاب و جزوه بچه بزرگ نکنید. مسئله ی مهم این است که بچه ها تلاش برای پول درآوردن را یاد بگیرند. من در این جا کلیات را مطرح کردم. هر خانواده ای باید با باورها و ارزش های خودش عمل کند. روح کلام من این است که بچه ها را برای تلاش تربیت کنید نه برای آماده خواهی. بچه ها باید بدانند که باید تلاش کنند.
یکی از مسائلی که در جامعه ی ما ندیده گرفته شده، تلاش است. تلاش فکری، جسمی، ذهنی و غیره. بیگاری در فرهنگ ما کلمه ی بدی است ولی باور کنید که چیز خوبی است. بچه ها خصوصاً کوچکترها عاشق بیگاری هستند، بیگاری یعنی کار بدون دستمزد، کار مجانی، بچه ها عاشق بیگاری هستند به خصوص تا زمانی که خیلی کوچک هستند. اما والدین به خاطر نظم و نظافت و میندازه و میشکنه و مخصوصاً به خاطر عجول بودن مانع کار بچه ها می شوند. ما می خواهیم که زود و تند و سریع همه چیز را ببندیم و درست کنیم. اجازه بدهید بچه ها کار کنند، می دونم خراب می کنند، می شگنند و گند می زنند ولی رشد می کنند. خوب تا این جا در زمینه ی تولید صحبت کردیم، در بخش بعد در زمینه ی مصرف و تفکر مصرف صحبت خواهیم کرد.
#مصرف
درباره کودک و تولید صحبت کردیم اکنون بحث در مصرف است. مصرف در زمینه ی اقتصاد و مادیت یعنی دریافت نیازهای زیستی. دریافت نیازهای زیستی بسیار مهم هستند. ما اولین جلسات کودک متعادل را راجع به جسم و نیازهای آن صحبت کردیم. اصولاً مسئله ی نیاز، در رشد حرف اول را می زند و ما معتقدیم که اگر کودک به نیازهایش نرسد و به آن ها پاسخ داده نشود دچار خشونت شده است. و در کل تعریف خشونت یعنی مانع شدن از رسیدن کودک به نیازهایی که برای رشدش لازم است.
مصرف بسیار مهم است و پایه و اساس تمام ابعاد رشد است. یعنی اگر کسی خوب غذا نخورد و لباس و سرپناه نداشته باشد، بقیه ابعادش هم رشد نمی کند. در هرم نظریه ی مزلو اولین مرحله، نیازهای زیستی است یعنی مصرف. مصرف مهم است چون ما مجبوریم مصرف کنیم و حق انتخاب نداریم و در این حیطه ما با حیوان و گیاه یکی هستیم و باید مصرف کنیم.
چگونه مصرف کردن ارزش است چون در آن حق انتخاب داریم. حیوانات در مصرف انتخاب نمی کنند و هرچیزی گیرشان بیاید می خورند. یک گل ارکیده ی زیبا را به بز نشان بدهید سریع می خوردش و یا حیوانات گوشت خوار همدیگر را می خورند و اصلاً هم عذاب وجدان نمی گیرند و دچار مشکل هم نمی شوند ولی به اندازه ی نیازشان می خورند. انسان چگونه مصرف کردنش ارزش است چون هرجا که ارزش مطرح است پای حق انتخاب وسط می آید.(درباره ارزش، اهمیت، اصل واصول قبلا بحث شده است)
ما در چگونه مصرف کردن است که مسئله داریم و راجع به آن صحبت خواهیم کرد نه خود مصرف. چگونه به نیازهایمان دسترسی پیدا کنیم، چه موقع، چه قدر، کجا و غیره. در این حیطه ها است که ارزش ها به وجود می آیند که تا در معرض انتخاب قرار نگیریم اصلاً تبدیل به ارزش نخواهند شد.
وقتی کاملاً سیر هستیم و به همسایه غذا می دهیم، هنری نکردیم خودمان داریم، سیر و خوب حالا یک بشقاب هم به همسایه می دهیم. ولی یک جایی گرسنه هستیم و فقط یک کاسه غذا داریم، همسایه مان هم گرسنه است، این جا پای انتخاب در میان است و چگونه مصرف کردن است؛ این جا ارزش است
⬅ «همه را خودم بخورم؟» یک نگاه است؛
⬅«همه را بدم به همسایه؟» یک نگاه است؛
⬅«یا نصف کنیم با هم بخوریم؟» یک نگاه دیگر است.
ارزش گذاری و درست و غلط در این جا نمی کنیم منظور من از بیان این مطلب این است که چگونه مصرف کردن است که ارزش می سازد وگرنه خود مصرف مهم است و درآن هیچ شکی نداریم. ما مصرف می کنیم برای دریافت نیازهایمان، پس باید اول نیازها را بشناسیم.
✅ نیاز های ما به سه دسته تقسیم می شوند:
1- ضروری
2- هنجاری
3- نامشروع
هر لحظه بررسی می کنیم که نیازی که الآن حس می کنم جزو کدام دسته قرار می گیرد. نیازهای ضروری واقعی هستند؛ نیاز هنجاری،«خواسته» است؛ و نیاز نامشروع، «ولع» است که هدایت به حرام و گناه می کند.
🔴 سرمنشأ خطاهای بشری، نیازهای نامشروع است.
نیازهای ضروری نیازهایی هستند که اگر دریافت نکنیم، رشد دچار اختلال می شود.
نیازهای هنجاری یا خواسته ها آن چیزهایی هستند که یا جامعه به ما تحمیل می کند یا نیازهای معنوی که دریافت نمی شوند ما به ازای مادی پیدا می کند یعنی من در کودکی توجه یا امنیت نگرفته ام حالا سرمایه اندوزی می کنم برای امنیت بیشتر؛ یا این که من اعتماد به نفس و عزت نفسم رشد نکرده و احساس حقارت دارم پس میرم ماشین های آنچنانی و گرانقیمت و مدرک گرایی و غیره انجام میدهم چون خودم که ارزشی ندارم پس ماشینم یا مدرک تحصیلی ام یا شغلم را ببینید. این مثال ها شامل نیازهای هنجاری جامعه یا کمبودهای کودکی هستند.
نیازهای نامشروع نیازهایی هستند که مانع رشد ما می شوند و رشد را به انحراف میکشاند. هرچیزی که مانع رشد همه جانبه ی انسان شود از نظر من فعل حرام و گناه است.
حالا من می خواهم که از این کف بالاتر بیایم و از سطحی بالاتر وارد این قضیه شوم و بگویم که هر چیزی که مانع رشد بچه ها شود نامشروع است. اگر بچه ای بیش از حد امکانات داشته باشد دچار ولع خواهد شد و ولع به سمت حرام و گناه سوق می دهد.فعل حرام و گناه نیز ما را از رشد باز می دارد. حالا هرچیز که می خواهد باشد.
در جامعه ی کارکردی، نیازها برپایه ی کارکرد تعریف می شود. یعنی هرچیزی که می خواهیم بگیریم اول بررسی می کنیم که کارکردش چیست؟ اگر برای من کارکردی ندارد پس نباید آن را داشته باشم
امروزه در جامعه ی ما فقری که وجود دارد، فقر نیازها نیست چون همه می توانند نیازها را پاسخ دهند بلکه آن چیزی که قادر به جواب دادن آن ها نیستیم، هنجارها و خواسته ها است.
در جلسه ای که آقای دکتر رومی هم تشریف داشتند پدری بلند شدند و گفتند که: من از خانواده ام خجالت می کشم چون نمی توانم به نیازهایشان پاسخ بدهم! آقای دکتر گفتند این خانواده های شما هستند که باید خجالت بکشند که این همه از شما خواسته دارند نه شما. شما به وظیفه ی خودتان دارید عمل می کنید و حتی خیلی بیشتر هم عمل می کنید.
حال از زاویه ی دیگری به نیازها و هنجارها نگاه می کنیم. نیاز و خواسته هردو انگیزه ایجاد می کنند.انگیزه تحریک می کند و تحریک پذیری را بالا می برد و تحریک باعث تلاش می شود. فعالیت اگر در جهت نیاز باشد، سازنده است و اگر در جهت خواسته باشد، مخرب است
شک ندارم که همه فعالیت و تلاش می کنند اما انگیزه ی ما از کجا آمده است؟ خیلی وقت ها ما در حال تلاش مخرب هستیم و این جا است که آدم دلش واقعاً می سوزد و می بینیم که پدر و مادر حسابی در حال تلاش هستند و دقیقاً در جهت تخریب بنیان خانواده تلاش می کنند چون به دنبال خواسته ها هستند این حالت مخرب است. و جهان سلطه کاملاً این قضیه را دامن می زند و به آن تهاجم فرهنگی می گوییم.
اصلاً کاری با سیاست و غیره ندارم بلکه کاملاً از بعد علمی این مطلب را بیان می کنم. این مطالب را علم جامعه شناسی به خوبی برای ما روشن می کند نه روانشناسی.
ادامه دارد.....
فروشگاه اینترنتی اسباب بازی ، کلیه حقوق این سایت متعلق به بازی دان می باشد و کپی برداری از تصاویر و مطالب آن پیگرد قانونی دارد. «تمامی کالاها و خدمات این فروشگاه، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.»