اسماعیل کارگر یک نانوایی بود. صبح به صبح ماشین بزرگ، کیسههای زیادی آرد میآورد و دم در نانوایی میریخت. اسماعیل هم به محض اینکه از خواب بیدار میشد این کیسهها را داخل نانوایی میبرد.مادر اسماعیل چندین روز بود که مریض شده بود و دکترها گفته بودند او باید عمل شود و پول عملش هم زیاد بود.طبق معمول آن روز ماشین آرد آمد و تعداد زیادی کیسه آرد در مغازه خالی کرد.اسماعیل هم بلند شد و مشغول حمل کیسههای آرد شد.در همان حین که اسماعیل مشغول بردن کیسههای آرد بود، ناگهان دید یک موش کوچولو از بین کیسهها در رفت و رفت داخل مغازه. اسماعیل دنبال موش رفت ولی اثری از او نبود که نبود. خلاصه اسماعیل تمام کیسهها را داخل مغازه برد و فکر کرد که اشتباه دیده است. آن روز به کارش مشغول بود. فردای آن روز دوباره موش کوچولو رو دید. اسماعیل رفت به دنبالش ولی باز دوباره ناپدید شد.چندین روز اسماعیل با آقا موشه مشغول قایم باشک بازی بود تا اینکه یک روز که اسماعیل خیلی ناراحت مادرش بود، روی زمین نشست و پولهایش را شمرد تا ببیند در این مدت چقدر جمع کرده است و آیا به پول عمل مادرش میرسد؟بعد از اینکه پولها را شمرد، اسماعیل رو کرد به خداوند و گفت: «آخه خدا، چی میشد که این پولها دو برابر میشد تا من میتونستم مادرم رو عمل کنم.» همین موقع بود که دوباره سر و کله آقا موشه پیدا شد و خودش را به اسماعیل نشان داد و تعدادی از پولها را به دهان گرفت و از مغازه در رفت و به سمتی رفت.اسماعیل هم بلند شد و دنبالش دوید و گفت: وای پولم رو بده... پولم رو بده... ای موش بد ذات...موش پشت وسایلی رفت که سالهای سال از آنها استفاده نشده بود. اسماعیل هم تمام روزش را مشغول جابهجایی وسایل بود ولی آقا موشه پیدا نشد که نشد. در همین موقع بود که بین کیسهها یک کیسه پر از طلا پیدا کرد و با تعجب گفت: با فروختن این کیسهها حسابی پولدار میشوم و زندگیام تغییر میکند. این هدیهای از طرف خداست، ولی بعد از کمی فکر کردن تعدادی از این سکهها را برای مادرش برداشت و به خودش قول داد که بعد از اینکه مادرش عمل شد و حالش خوب خوب شد سکهها راکم کم به داخل آن کیسه برگرداند.روز عمل فرا رسید و اسماعیل هم سکهها را فروخت و به بیمارستان رفت. خوشبختانه عمل مادر اسماعیل بخوبی انجام شد. اسماعیل رفت که پول عمل را پرداخت کند ولی خانم پرستار گفت: آقا پول عمل پرداخت شده. اسماعیل گفت من هنوز پول عمل را ندادهام به شما. پرستار گفت: یک آدم خیر پول عمل شما را پرداخت کرده.اسماعیل از خوشحالی نمیدانست چه کار کند و دوباره به داخل مغازه سکه فروشی رفت و سکهها را پس گرفت و به کیسه طلاها برگرداند و از خدای بزرگ تشکر کرد و گفت: ای خدای مهربان و بزرگ، هرگز بیشتر از حد و اندازهام نمیخواهم.
فروشگاه اینترنتی اسباب بازی ، کلیه حقوق این سایت متعلق به بازی دان می باشد و کپی برداری از تصاویر و مطالب آن پیگرد قانونی دارد. «تمامی کالاها و خدمات این فروشگاه، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.»