#قصه های کهن
یکی بود یکی نبود ، روزی ، روزگاری ، دو گنجشک در سوراخی لانه داشتند .
سوراخ ، بالای دیوار خانه ای بود و دو گنجشک به خوبی و خوشی در آن زندگی می کردند . مدتی بعد آن دو گنجشک صاحب جوجه ای زیبا شدند . آنها خوشحال و شاد بودند . یک روز که گنجشک پدر برای آوردن غذا به بیرون از لانه رفته بود مار بدجنسی که در نزدیکی آن خانه بود به لانه آمد .
گنجشک مادر پر زد و روی دیوار نشست اما جوجه گنجشک هنوز قدرت پرواز نداشت . مار به جوجه گنجشک نزدیک شد . گنجشک مادر صر و صدا کرد . به سمت مار رفت . به او نوک زد اما فایده ای نداشت . مار بدجنس جوجه ی زیبا را بلعید و همانجا روی لانه خوابید .
مدتی بعد گنجشک پدر رسید . گنجشک مادر با گریه و ناله قضیه را تعریف کرد . گنجشک پدر خیلی ناراحت شد . اما دیگر جوجه از دست رفته بود و از آن ها کاری برنمی آمد . دو گنجشک تصمیم گرفتند انتقام جوجه را از مار بدجنس بگیرند .
ناگهان گنجشک پدر فکری به سرش زد . برای همین هم فورا ًٌ پرید و از اجاق خانه یک تکه چوب نیم سوز برداشت . آن را به نوک گرفت و سریع پرید و توی لانه انداخت . چوب نیم سوز روی چوبهای خشک لانه افتاد و دود غلیظی بلند شد . افرادی که در خانه بودند این کار عجیب گنجشک را دیدند .
آنها برای این که خانه آتش نگیرد به سرعت نردبان گذاشتند تا آتش را خاموش کنند .
درست وقتی که مار می خواست از لانه فرار کند آنها مار را دیدند .
یکی از افراد با چوبی که در دست داشت ضربه محکمی به سر مار زد . مار بدجنس کشته شد .
دو گنجشک در حالی که انتقام جوجه خود را گرفته بودند ، پرواز کردند تا بروند و لانه جدیدشان را بسازند ...
فروشگاه اینترنتی اسباب بازی ، کلیه حقوق این سایت متعلق به بازی دان می باشد و کپی برداری از تصاویر و مطالب آن پیگرد قانونی دارد. «تمامی کالاها و خدمات این فروشگاه، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه میباشند و فعالیتهای این سایت تابع قوانین و مقررات جمهوری اسلامی ایران است.»