پسری در جنگل



پسری در جنگل

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود در جنگلی بسیار دور و زیبایی پسر بچه ای با حیوانات جنگل زندگی می کرد در این جنگل بزرگ و زیبا حیوانات بسیار زیادی زندگی می کردند که همشون با این پسر بچه دوست بودند. پسر بالای یک درخت بسیار قدیمی و بزرگ که مرکز این جنگل بود یک خونه کوچولو درست کرده بود، تنه ی این درخت خیلی کلفت بود  و پسرک برای بالا رفتن از این درخت با تنه های درخت پله درست کرد بود.
پسرک هرروز صبح زود بیدار می شد و کار های روزانه خودشو را انجام میداد. اول پیش گاوها می رفت و شیر اون هارو می دوشید بعد برای جوجه ها دونه می ریخت بعد هم می رفت بالای برکه و برای ماهی ها غدا می ریخت و کنار آب می نشست و آواز می خواند. وقتی شروع می کرد به آواز خواندن تمام پرنده ها دورش جمع می شدند و به آواز پسرک گوش می کردند و بعضی وقت ها هم با پسرک هم صدا می شدند ، وقت ظهر هم می رفت سراغ مرغ ها و تخم هایی که گذاشته بودند رو بر می داشت بعد هم سبزی هایی که کاشته بود رو جمع آوری می کرد.

ولی یک روز خبری از پسرک نشد همه ی حیوانات نگران پسرک شده بودند جوجه ها جیک جیک کنان منتظر دونه بودند، گاو ها ماما می کردند تا پسرک بیاد شیرشون و بدوشد، مرغها قود قود میکردند ، ماهی ها همه اومد بودند کنار برکه تا غذا بخورنذ، پرنده ها هم منتظر آواز خوندن بودند ولی از پسرک خبری نبود.

حیوانات باهم تصمیم گرفتند برن به کلبه پسرک تا ببینند اون چرا امروز پیششون نیومده وقتی رفتن خونه پسرک فهمیدن اون مریض شده پسرک خیلی حالش بد بود و احتیاج داشت کسی ازش نگهداری کند.

حیوانات همگی با هم تصمیم گرفتند تا به پسرک کمک کنند. یکی شیر دوشید تا پسرک بخورد، یکی تخم مرغ هارو آورد یکی براش سبزی آورد پرندگان هم براش آواز می خوندنند. خلاصه حیوان ها همه کار کردند تا پسرک حالش بهتر بشه همه حیوانات تا شب بالا سر پسرک بودند.

صبح  خیلی زود حیوانات با صدای پسرک از خواب بیدار شدند پسر حالش خوب شده بود و بالا سر حیوانات در حال آواز خواندن بود، تمامی حیوانات خوشحال شدند و شروع به شادی کردند.






بازگشت به گروه قصه های کودکانه  


نظرات شما درباره این مطلب :

نام :


پست الکترونیکی :


نظر شما در مورد پسری در جنگل :



سایر نظرات :

نظری ثبت نشده است.